حدیثسازی در امت اسلامی تاریخ طولانی و غمانگیزی دارد که هر انسان دلسوزی را دچار تأسف شدید میکند و در غم عمیقی فرو میبرد.
از همان طلوع فجر اسلام و در حیات رسول خدا(ص)حدیثسازی با انگیزههای گوناگونی شروع شد و افراد بیتعهد، حدیثهایی ساختند و به پیغمبر اسلام نسبت دادند و در بین مردم منتشر کردند و این کار به تدریج گسترش یافت و همه جا گیرشد.
حدیثسازان بیپروا، در این کار نامشروع به اندازهای پیش رفتند و زیاده روی کردند که پیغمبر صبور و پر تحمّل اسلام نتوانست آن را تحمل کند و برای متوقف کردن این کار در اجتماع امت یک سخنرانی تهدیدآمیز ایراد کرد و مردم را از این عمل زیانبار برحذر داشت و برای حدیثسازان عذاب جهنم را پیشبینی فرمود.
حضرت علی(ع)در یک حدیث مفصل که درباره اقسام حدیث سخن میگوید از این سخنرانی رسول خدا(ص)خبر میدهد که آن حضرت از خبرسازی انتقاد کرده و به خبرسازی هشدار داده و آنان را از عذاب جهنم ترسانده است.
امیر المومنین(ع)ضمن حدیث یاد شده میفرماید:«...و لقد کذب علی رسول اللّه(ص) علی عهده حتی قام خطیبا فقال:ایها الناس قد کثرت علیّ الکذابة فمن کذب علیّ متعمدا فلیتبوء مقعده من النار».یعنی:در زمان حیات رسول خدا (ص)آنقدر بر آن حضرت دروغ بستند که وی بپا خاست و سخنرانی کرد و ضمن آن فرمود:ای مردم!دروغ بستن بر من خیلی زیاد شده است، هر که بر من دروغ ببندد باید در آتش مأوی بگیرد.
حضرت علی(ع)در ادامه سخن خود میفرماید: یکی از گروههایی که از پیغمبر خدا(ص)نقل حدیث میکنند منافقانی هستند که ظاهری آراسته به اسلام دارند، ولی عمدا بر پیغمبر اکرم (ص)دروغ میبندند و اگر مردم میدانستند آنان دروغ میگویند حدیثشان را قبول نمیکردند، اما مردم میگویند:اینان اصحاب رسول خدا(ص) هستند، آن حضرت را دیده و از وی حدیث شنیدهاند و از اینرو حدیث آنها را قبول میکنند، در حالیکه خدا در قرآن وصف صحابه منافق را آورده و درغگویی آنا را بازگو کرده است.
سپس فرمود:«ثم بقوا بعده فتقربوا الی ائمة الضلالة و الدعاة الی النار بالزور و البهتان فولوهم الاعمال و جعلوهم حکاما علی رقاب الناس فاکلوا بهم الدنیا و انما الناس مع الملوک و الدنیا الامن عصم اللّه...» (1)
یعی این منافقان دروغگو بعد از پیغمبر خدا (ص)نیز زنده ماندند و با دروغ و بهتان نزد سران ضلالت مقرب شدند و این سران، آنان را به مقامات دولتی نصب نموده و بر مردم مسلط ساختند و بوسیله ایشان دنیای خود را آباد کردند و مردم همواره با حاکمان فرمانروا و با دنیا هستند مگر آنانکه خدا آنان را مصون بدارد.
در اینجا توجه به چند نکته لازم و ضروری است:نکته اول:این سخن امام علی(ع)معلوم میشود:پس از رحلت رسول اکرم(ص)منافقان دنیادار در طول بیست و پنج سال انزوای امیر المؤمنین(ع)به طور پیگیر با دروغ بستن به پیغمبر خدا(ص)به مقامات حکومت تقرب جسته و به پستهای دولتی منصوب گشته و بر مقدرات مردم حاکم میشدهاند و طبیعی است که با داشتن پستهای دولتی، بهتر و بیشتر میتوانستهاند این حدیثهای جعلی را ترویج کنند و گسترش دهند.
نکته دوم:از این روایت معلوم میشود:حدیث سازان منافق برای هشدار و نهی پیغمبر اکرم(ص) از ساختن حدیث، ارزش چندانی قائل نبودهاند و از اینرو این نهی پیغمبرانه آنطور که انتظار بود در آنان مؤثر واقع نشد و پس از رحلت آن حضرت نیز با بستن حدیثهای دروغ به رسول خدا(ص)اهداف دنیائی خود را دنبال میکردهاند.
نکته سوم:از این حدیث معلوم میشود اینکه گفتهاند:«الصحابة کلهم عدول، یعنی همه صحابه بیاستثناء عادل بوده و گناه نکردهاند»صحیح نیست، زیرا این گناه بزرگی است که کسی از عنوان صحابی بودن سوء استفاده کند و با دروغ بستن به پیغمبر اکرم(ص)به مقامات حکومت نزدیک شود و به ناحق پست دولتی بگیرد و بر مردم مسلط گردد و این گناه بزرگ را طبق این حدیث بعضی از صحابه رسول خدا(ص)از روی بیتقوایی و دنیاطلبی انجام دادهاند.
نکته چهارم:بعضی از علماء گفتهاند:حدیث مزبور که از قول رسول اکرم(ص)میگوید: «قد کثرت علیّ الکذابة:دروغ بستن به من زیاد شده است»چه راست باشد و چه دروغ دلالت دارد که حدیثسازان حتما به آن حضرت دروغ بستهاند، زیرا اگر این حدیث راست باشد محتوای آن از دروغ بستن به پیغمبر اکرم(ص)خبر میدهد و اگر دروغ باشد خود این حدیث، دروغی است که بر حضرتش بستهاند.
نکته پنجم:سبط ابن الجوزی میگوید:این سخن رسول خدا را که فرمود:«من کذب علیّ متعمدا فلیتبوء مقعهده من النار»صد و بیست نفر از صحابه پیغمبر از آن حضرت روایت کردهاند که نامهای آنان را در کتاب«حق الیقین»ذکره کردهام. (2)
باید دانست آفت حدیثسازی که یک آفت بومی و داخلی بود، منحصر به عصر رسول خدا(ص)و حضرت علی(ع)نبود، بلکه بعد از عصر آن دو بزرگوار نیز ادامه یافت و گروههایی بعدا به وجود آمدند که با انگیزههای مختلف، حدیثهای دروغ ساختند و به رسول خدا(ص)و ائمه اهل بیت نسبت دادند.
و متأسفانه پس از حدود صد سال که از هجرت گذشت و کتابت و تألیف حدیث شروع شد و حدیثها را در کتابها نوشتند، این حدیثهای ساختگی جاودانه شد و به نسلهای بعد منتقل گشت که هم اکنون در کتابهای حدیث موجود است و بسیاری از این حدیثهای دروغ مبنای اعتقادات گروههای از مسلمانان قرار گرفت که بعضی از عقائد خود را برپایه همین حدیثهای جعلی استوار کردند.
بخشی از احادیث ساختگی، حدیثهایی است که به عنوان شأن نزول برای برخی از آیات قرآن نقل شده و تفسیر آیات را به این شأن نزولها مربوط ساخته است.البته بسیاری از شأن نزولهای آیات قرآن معتبر و قابل اعتماد بوده و در فهم معانی آیات مؤثر است.
ولی باید دانست که در میان شأن نزولها گاهی نمونههایی یافت میشود که ساختگی و عاری از حقیقت است و گاهی تفسیر آیهای به گونهای به شأن نزول ساختگی مربوط شده که مدلول آیه را از مسیر صحیح خود منحرف کرده و معنایی را به خواننده القاء میکند که برخلاف واقع و گاهی نیز مستلزم نفی عقیدهای از عقائد اسلامی است.
اکنون چند نمونه از این شأن نزولها را میآوریم تا خوانندگان محقق و پژوهشگر در آنها بیندیشند و در پذیرفتن شأن نزولها با حزم و احتیاط عمل کنند.
یک نمونه از این شأن نزولها، نقلی است که در رابطه با آیه 187 از سوره بقره آورده و گفتهاند: در آغاز که روزه ماه رمضان واجب شد حکم اسلام این بود که اگر شخص روزهدار افطار نکرده خوابش میبرد یا نماز عشاء را میخواند حق نداشت در آن شب با همسرش آمیزش کند و حق نداشت غذا بخورد و آب بنوشد و باید گرسنه و تشنه فردا روزه بگیرد.
و در این رابطه میگویند:کارگری وقت افطار خسته به خانه آمد و چون برای افطار غذا آماده نبود زنش رفت تا غذائی برای او فراهم کند، کارگر خسته خوابش برد، زن که آمد او بیدار شد، ولی چون حق نداشت غذا بخورد گرسنه و تشنه فردا روزه گرفت و به کارگری پرداخت و نزدیک ظهر در حین کار غش کرد و بیهوش افتاد و پس از این واقعه آیه، احل لکم لیلة الصیام الرفث الی نسائکم...و کلوا و اشرابوا حتی یتبین لکم الخیط الابیض...تا آخر آیه نازل شدو حرمت خوردن و آشامیدن و آمیزش را در شبهای ماه رمضان نسخ کرد.
این یکی از شأن نزولهایی است که در قالب حدیث برای این آیه آوردهاند و شأن نزولهای دیگری نیز برای آن نقل شده که هیچیک از آنها اعتبار ندارد، ولی در عین حال اکثر مفسران آیه یاد شده را بر مبنای همین شأن نزولها تفسیر کرده و مضمون شأن نزولها را در معنای آیه دخالت دادهاند و چون شأن نزولها گوناگون و آشفته بوده این آشفتگی در اقوال مفسران نیز پدید آمده است.
اینک متن آیه مزبور را همراه با ترجمه آزاد نقل نموده و سپس فهرستی از نظرهای مفسران و چند نمونه از شأن نزولهای ساختگی از نظر خوانندگان خواهدگذشت: «احل لکم لیلة الصیام الرفث الی نسائکم هن لباس لکم و انتم لباس لهن علم الله انکم کنتم تختانون انفسکم فتاب علیکم و عفاعنکم، فالان باشروهن و ابتغوا ما کتب الله لکم و کلوا و اشربوا حتی یتبین لکم الخیط الا بیض من الخیط الاسود من الفجر ثم اتموا الصیام الی اللیل و لا تباشروهن و انتم عاکفون فی المساجد، تلک حدود الله فلا تقربوها کذلک یبین الله آیاته للناس لعلهم یتقون».(سوره بقره، آیه 187)
در شبهای روزه، آمیزش با زنانتان برای شما در اصل، حلال بوده و با حلیّت اصلی خود باقی است، زیرا این نیاز طبیعی طرفین است و زنان برای شما و شما برای زنان مانند لباس هستید و همانطور که بدن انسان بوسیله لباس از آسیب سرما و گرما و ظاهر شدن عیب و عورت محفوظ میماند شما همسران با تمتع بردن از یکدیگر، از انحراف جنسی و آلودگی اخلاقی و رسوائی اجتماعی محفوظ میمانید، خدا میدانست که اگر آمیزش جنسی را در شبهای ماه روزه تحریم میکرد شما آن را تحمل نمیکردید و مخفیانه با زنان آمیزش کرده و به خود خیانت مینمودید، از اینرو آن را تحریم نکرد و برای شما سهولت و وسعت فراهم نمود، پس اکنون آزاد هستید که با همسرانتان در شبهای ماه روزه آمیزش کنید و در طلب همان حلالی باشید که خدا به نفع شما نوشت، و نیز در شبهای روزه بخورید و بیاشامید تا وقتی که رنگ سفید فجر از سیاهی شب جدا و آشکار گردد، سپس روزه را تا شب ادامه دهید و در حالی که در مسجدها معتکف هستید از آمیزش با همسران خودداری کنید، اینها مرزهای خداست، به آنها نزدیک نشوید، خداوند بدینگونه، آیههای خود را برای مردم بیان میکند تا شاید آنان تقوی پیشه کنند.
هر محققی که برای بحث در تفسیر آیه مزبور به انبوه کتابهیا تفسیر رجوع کند، اولین چیزی که نظرش را جلب میکند و تعجب او را برمیانگیزد، گوناگونی نظرهای مفسران است که منشأ آن، آشفتگی شأن نزولهای مربوط به این آیه میباشد.
مفسران در تفسیر این آیه بر مبنای شأن نزولهای مختلف، نظرهای گوناگونی درباره حکمی که میگویند:آیه مزبور ناسخ آن است اظهار کردهاند که فهرست اجمالی آنها بدینقرار است: نظر اول:در شبهای ماه رمضان در آغاز وجوب روزه اگر کسی نماز عشاء را میخواند یا به خواب میرفت، به حکم خدا آمیزش با زنان و خوردن و آشامیدن بر او حرام میشد یعنی خواب به تنهایی و نیز خواندن نماز عشاء به تنهایی موجب حرمت این سه کار میشد. (3)
نظر دوم:اگر کسی هم به خواب میرفت و هم نماز عشاء را میخواند، این سه کار بر او حرام میشد، ولی خواب تنها یا خواندن نماز عشای تنها موجب حرمت این سه کار نمیشد. (4)
نظر سوم:آمیزش با زنان بدون هیچ شرطی در شبهای ماه رمضان مطلقا حرام بود، ولی خوردن و آشامیدن به شرط به خواب رفتن شخص روزهگیر حرام میشد، یعنی خواب به تنهایی موجب حرمت خوردن و آشامیدن میگردید. (5)
نظر چهارم:آمیزش با زنان بدون هیچ شرطی در شبهای ماه رمضان مطلقا حرام بود، ولی خوردن و آشامیدن در صورتی حرام میشد که شخص روزهگیر هم به خواب برود و هم نماز عشاء را بخواند، یعنی خواب تنها و خواندن نماز عشا به تنهایی موجب حرمت خوردن و آشامیدن نمیشد. (6)
باید دانست که صاحبان این چهارنظر مختلف در یک چیز اتفاق دارند و آن این است که حرمت سه کار یاد شده به هر کیفیتی که بوده است با نزول آیه مزبور نسخ شده است، بنابراین همه قبول دارند که بعد از نزول این آیه در شبهای ماه رمضان آمیزش با زنان و خوردن و آشامیدن هر سه مجاز است و این اختلاف نظرها مربوط به حکم حرمتی است که قبل از نزول آیه یاد شده در مورد آمیزش با زنان و خوردن و آشامیدن وجود داشته و اکنون جزء تاریخ شده است و باید به بایگانی تاریخ سپرده شود.
نظر ما این است که در شبهای ماه رمضان آمیزش با زنان و خوردن و آشامیدن از همان آغاز وجوب روزه مجاز و هرگز تحریم نشده است و نقلهایی که حاکی از تحریم این سه کار است، قابل اعتماد نیست که در این مسأله به تفصیل بحث خواهد شد.
لازم به ذکر است که اگر بحث فقط جنبه تاریخی داشت آن را دنبال نمیکردیم، ولی این بحث جنبه اعتقادی دارد و آنچه مفسران در مورد تحریم سه کار یاد شده در شبهای ماه رمضان گفتهاند مستلزم نفی حکمت خدا در قانونگذاری است و چون اعتقاد به حکمت خداوند از اصول قطعی اسلام است، لذا هر گفتهای که حکمت خدا در تکوین یا در تشریع نفی کند به طور حتم مردود است، اگر چه در قالب حدیثی باشد که سندش اصطلاحا صحیح شمرده میشود.بنابراین انگیزه اصلی ما از این بحث طولانی دفاع از حکمت خداوند در تشریع و قانونگذاری است.
ناقلان شأن نزولها برای صدر آیه یعنی«احل لیم لیلة الصیام الرفث الی نسائکم»(بقره/187) شأن نزولهای جدا و مستقل و برای ذیل آیه یعنی «و کلوا و اشربوا حتی یتبین لکم الخطی الا بیض من الخطی الاسود...»نیز شأن نزولهای جدا و مستقل آوردهاند.
و این دو نوع شأن نزول با هم ربطی ندارند، زیرا هر یک از آنها حادثهای را که مربوط به شخص معینی است ذکر میکند و با حادثه دیگری که مربوط به شخص دیگری است ارتباط ندارد، اگر چه در کتابها شأن نزولهای صدر آیه با شأن نزولهای ذیل آن دنبال هم ذکر شده است.
ضمنا شأن نزولهای صدر و ذیل آیه به صورتهای مختلفی نقل شده است که توضیح آنها ذیلا میآید:
برای صدر آیه چهار شأن نزول مختلف ذکر کردهاند بدین شرح: 1-در نقل منسوب به ابو هریره و ابن عباس آمده است:در شبهای ماه رمضان کسی که نماز عشاء را میخواند آمیزش با زنان بر وی حرام میشد و عمر و گروهی دیگر بعد از نماز عشاء با همسران خود آمیزش کردند و آیه«احل لکم لیلة الصیام الرفث الی نسائکم»آمد و آمیزش بعد از نماز عشاء را حلال کرد. (7)
2-در نقل ابن ابی لیلی آمده است:اگر کسی در شبهای ماه رمضان میخوابید آمیزش با همسر برای او حرام بود و همسر عمر به خواب رفت و بیدار که شد، عمر با وی آمیزش کرد و آیه مزبور آمد و آمیزش بعد از خواب را حلال کرد. (8)
3-در نقل منسوب به معاذ بن جبل آمده است: خود عمر به خواب رفت-نه همسر او-و بعد از بیداری با همسرش آمیزش کرد که حرام بود و آیه مزبور آمد و آن را حلال کرد. (9)
4-نقل براء بن عازب منقول از صحیح بخاری میگوید:در همه ساعات شبهای ماه رمضان آمیزش با همسر حرام بود، یعنی حرمت آن مقید به خواب یا خواندن نماز عشاء نبود ولی گروه از مسلمانان این گناه را در شبها انجام میدادند و به خود خیانت میکردند و این آیه آمد و آن را حلال کرد. (10)
این چهار شأن نزول مربوط به صدر آیه یعنی «احل لکم لیلة الصیام الرفث الی نسائکم»است که وجه مشترک ندارند و دارای یک نسق هستد و توجیهی وجود ندارد که همه این نقلها را صحیح و قابل قبول گرداند.
برای ذیل آیه یعنی«و کلوا و اشربوا حتی یتبین لکم الخیط الا بیض...»سه شأن نزول مختلف نقل کردهاند، بدین شرح: 1-نقل ابو هریره میگوید:صرمة بن قیس انصاری در شب ماه رمضان بعد از نماز عشاء غذا خورد که گناه بود وذکلوا و اشربوا...»آن حلال کرد. (11)
2-در نقل قتاده آمده است:در شبهای ماه رمضان کسی که میخوابید بعد از بیداری عذا خوردن بر وی حرام بود ولی جماعتی بعد از خواب غذا خوردند و این گناه و خیانت آنان بود، آنگاه«کلوا و اشربوا»آمد و آن را حلال کرد. (12)
3-نقلی از براء بن عازب میگوید:در شبههای ماه رمضان بعد از خواب غذا خوردن گناه بود و قیس بن صرمة شب افطار نکرده از خستگی کار خوابش برد وقتی بیدار شد برای اینکه گناه نکند غذا نخورد و گرسنه روزه گرفت:فردا در نیمروز از گرسنگی و ناتوانی بیهوش شد و«کلوا و اشربوا...»آمد و خوردن و آشامیدن بعد از خواب را حلال کرد. (13)
میبینیم که بین شأن نزولهای صدر و ذیل آیه اختلاف زیادی وجود دارد، در شأن نزولهای صدر آیه یک نقل میگوید:در شبهای ماه رمضان کسی که نماز عشاء را میخواند آمیزش با زنان برای او حرام بود.و نقل دیگری میگوید:کسی که به خواب میرفت آمیزش با همسر برای او حرام بود.
و نقل سومی میگوید:در همه ساعات شبهای رمضان آمیزش با زن مطلقا حرام بود.
و نیز در مورد عمل عمر یک نقل میگوید:عمر بعد از نماز عشاء با همسر خود آمیزش کرد و نقل دیگری میگوید:عمر به خواب رفت و پس از خواب با همسرش آمیزش کرد و نقل سومی میگوید:همسر عمر به خواب رفته بود نه خود او و بعد از بیداری، عمر با او آمیزش کرد.
و در مورد شأن نزولهای ذیل آیه نیز یک نقل میگوید:در شب ماه رمضان صرمة بن قیس بعد از نماز عشاء غذا خورد که این کار گناه بود، و نقل دیگری میگوید:جمعی از مسلمانان در شب ماه رمضان بعد از خواب رفتن غذا خوردن که این گناه و خیانت آنان بود.و نیز نقل سومی میگوید: قیس بن صرمة که افطار نکرده از خستگی خوابش برده بود وقتی بیدار شد برای اینکه گناه نکند غذا نخورد و گرسنه روزه گرفت و در نیمروز ببیهوش شد.این آشفتگی در نقلها، اعتبار این شأن نزولها را زیر سئوال میبرد.
این شأن نزولها با وجود اختلاف زیاد، در یک نقطه اتفاق دارند و آن این است که از مجموع آنها فهمیده میشود در شبهای ماه رمضان اولّ به حکم خدا آمیزش با زنان و نیز خوردن و آشامیدن تحت شرایطی حرام بود، ولی در عمل و اجراء معلوم شد این حکم:فوق طاقت مردم است و نه در مورد آمیزش با همسر قابل اجراست و نه در مورد خوردن و آشامیدن، بلکه برخلاف مصلحت جامعه است و بدین علت منسوخ شده است.
این مطلبی ست که از مجموع این شأن نزولها به دست میآید.بدیهی است حکمی که فوق طاقت مردم و برخلاف مصلحت جامعه باشد هم ظلم به مردم است و هم مستلزم نفی حکمت قانونگذار.
و چون شأن نزولهای یاد شده این حکم خلاف مصلحت و حکمت را به خدا نسبت داده و مفسران نیز آن را تأیید کردهاند.
و از طرفی، چیزی که مستلزم نفی حکمت خدا در قانونگذاری باشد از نظر اصول عقلی و اعتقادی قابل قبول نیست، از اینرو ضرورت دارد که این مسأله به طور کامل و همه جانبه مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد تا معلوم شود که آیا واقعا چنین حکم خلاف حکمتی در اسلام بوده و بعدا نسخ شده است و یا اساسا چنین حکمی نبوده و در شأن نزولها و نیز در اظهار نظرهای مفسران اشتباه رخ داده است؟
برای آیه«لا یستوی القاعدون من المؤمنین غیر اولی الضرر و المجاهدون فی سبیل اللّه باموالهم و انفسهم»(نساء/95)شأن نزول بدین مضمون نقل کردهاند: وقتی آیه مزبور نازل شد کلمه«غیر اولی الضرر»در آن نبود و عبد اللّه بن ام مکتوم که نابینا بود نزد رسول خدا آمد و گفت:آیه یاد شده مجاهدان را بر قاعدان مطلقا فضلت داده و افراد عاجز را استثناء نکرده است، آیا من که نابینا هستم و از شرکت در جهاد عاجزم نزد خدا رخصت و عذری ندارم و باید محرومیت از فیض و ثواب جهاد و بیبهره ماندن از درجه مجاهدان را تحمل کنم؟
آن حضرت فرمود:درباره تو و افرادی مثل تو، به من امری نشده است و نمیدانم برای تو و اصحابت عذری هست یا نه؟ (14)
عبد اللّه بن ام مکتوم به درگاه خدا استغائه کرد و گفت:خدایا من نابینا هستم و از تو میخواهم که مشکل مرا حل کنی، آنگاه خدا کلمه«غیر اولی الضرر»را جداگانه نازل کرد که بعد«من المؤمنین»قرار گیرد تا افرادی مانند ابن ام مکتوم از کلیت آیه استثناء شوند و روشن گردد که مجاهدان از قاعدانی که عذر شرعی ندارند برترند نه از افرادی که مانند ابن ام مکتوم عذر شرعی دارند.
داستان مزبور به صورتهای گوناگون در تفاسیر آمده و آنچه نقل شده مضمون بعضی از آنها است که به صورت نقل به معنی آمد و اینک متن یکی از آن نقلها را میآوریم.
«عن زید بن ارقم قال:لمانزلت:«لا یستوی القاعدون من المؤمنین و المجاهدون فی سبیل اللّه» جاء ابن ام مکتوم فقال:یا رسول اللّه مالی رخصة؟
قال:لا، قال ابن ام مکتوم:اللهم انی ضریر فرخص، فانزل اللّه«غیر اولی الضرر»و امر رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فکتبها، یعنی الکاتب.» (15)
یعنی زید بن ارقم گفت:وقتی آیه«لا یستوی القاعدون من المؤمنین و المجاهدون فی سبیل اللّه» نازل شد، کلمه«غیر اولی الضرر»در آن نبود، ابن ام مکتوم نزد رسول خدا(ص)آمد و گفت:یا رسول اللّه آیا برای من رخصت و عذری نیست؟حضرتش فرمود:نه، ابن ام مکتوم گفت:خدایا من نابینا هستم به من رخصتی بده، پس خدا کلمه«غیر اولی الضرر»را جداگانه نازل کرد و پیغمبر اکرم(ص) دستور داد کاتب آن را بنویسد.
لازمه این داستان این است که نغوذ باللّه خدا اول نمیدانست کسانی که عذری مثل نابینایی دارند باید از این حکم کلی که قاعدان با مجاهدان مساوی نیستند استثناء شوند، ولی وقتی ابن ام مکتوم نزد رسول خدا(ص)رفت و در مقابل سؤال خود جواب قانعکنندهای نشنید و به درگاه خدا استغائه کرد و نابینایی خود را مطرح نمود، آنگاه خدا دانست آیه نازل شده که کلمه«غیر اولی الضرر» ندارد ناقص است و بایدکلمه یاد شده اضافه شود، سپس کلمه«غیر اولی الضرر»را جداگانه نازل کرد تا در آی درج شود و کمبود آن برطرف گردد!!
کسانی که این شأن نزول را نقل کردهاند آنقدر سطحی نگر بودهاند که به تالی فاسر گفته خود توجه نداشته و ندانستهاند که سخن آنان مستلزم نسبت دادن جهل به خداوند است که نعوذ باللّه نمیدانسته است باید آیه مزبور را چگونه و با چه الفاظی نازل کند، و پس از استغائه ابن ام مکتوم تازه به نقص وحیی که فرستاده بود پی برده و آن را تکمیل کرده است!
هارون الرشید در سفری که به مدینه کرد کسی را نزد مالک بن انس-رئیس فرقه مالکیه-فرستاد تا به حضور وی بیاید و کتابش موطأ را بیاورد که هارون آن را از وی بشنود و روایت کند.مالک به حضور خلیفه نیامد و پیغام داد که باید به دنبال علم رفت و نباید عالم را احضار کرد و بعدا که به دیدار هارون آمد، باز هم کتابش را همراه نیاورد.
مالک برای توجیه کار خود روایتی از زید بن ثابت نقل کرد بدین مضمون که«خدا اول لا یستوی القاعدون من المؤمنین و المجاهدون فی سبیل اللّه را فرستاد که کلمه«غیر اولی الضرر» در آن نبود و ابن ام مکتوم گفت:یا رسول اللّه برای من که نابینا هستم رخصتی نیست؟فرمود: نمیدانم، آنگاه در پاسخ ابن ام مکتوم، کلمه«غیر اولی الضرر»جداگانه نازل شد و ضمیمه آیه گردید».
سپس مالک به هارون گفت:یا امیر المؤمنین علم اینقدر احترام دارد که یک کلمه«غیر اولی الضرر» را جبرئیل و ملائکه از پنجاه هزار سال راه از نزد خدا تا زمین * همراهی میکنند، آیا من نباید احترام و عظمت علم را حفظ کنم؟هارون سکوت کرد». (16)
میبینیم که این شأن نزول ساختگی، به طوری جا افتاده و مورد قبول همه واقع شده است که مالک بن انس برای مجاب کردن هارون خلیفه مقتدر و دیکتاتور به آن استدلال میکند و هارون جرأت ندارد آن را رد کند.و از اینجا معلوم میشود که اگر مطلبی را صحابه و تابعین یا طبقت متأخر میساختند و در جو علمی منتشر میکردند، مورد قبول همه مردم واقع میشده و انکار آن برای کسی میسر نبوده است.
و این مصیبتی است برای اسلام که فرهنگ ساختگی و دور از عقل و منطق صحابه و تابعین و همفکران آنان به عنوان فرهنگ اسلام تلقی گردد و همه جا گسترش یابد و قرنها در کتابهای تفسیر به نام شأن نزولهای معتبر برای آیات قرآن به ثبت برسد و به آنها استناد کنند!
و موجب تعجب است که مفسر بزرگ محمد بن جریر طبری(متوفای 310 هجری)با اینکه عالم صاحب نظری است، این مطلب را که کلمه«غیر اولی الضرر»در رابطه با استغاثه ابن ام مکتوم به طور جداگانه نازل شده و بعدا در آیه مزبور درج گشته است مسلم و غیرقابل تردید میشمارد (17)
و این دلیل است که در قرن سوم و چهارم هجری این مطلب به طوری قطعی شده است که حتی عالمی مثل طبری نیز نتوانته خود را از اسارت آن خلاص کند و این شأن نزول خلاف عقل و منطق را مردود شمارد!
در صحیح بخاری از عبد الله بن عمر، شأن نزولی برای آیه«لا تصل علی احد منهم مات ابدا و لا تقم علی قبره»بدین صورت نقل شده است:ذعن ابن عمرانه قال:لما توفی عبد الله بن ابی جاء ابنه عبد الله بن عبد الله الی رسول الله فاعطاء فمیصه و امره ان یکفنه فیه ثم قام یصلی علیه فاخذ عمر بن الخطاب بثوبه فقال:تصلی علیه و هو منافق و قد نهاک ان تستغفر لهم؟فقال انما خیرنی الله فقال: «استغفر لهم اولا تستغفر لهم، انتستغفر لهم (*)این سخن اشاره است به آیه«تعرج الملائکه و الروح الیه فی یوم کان مقداره خمسین الف سنه»(معارج 4(
سبعین مرة فلن یغفر الله لهم»فقال:سازیده علی سبعین قال:فصلی علیه رسول الله و صلینا معه ثم انزل الله علیه:«و لا تصل علی احد منهم مات ابدا و لا تقم علی قبره انهم کفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فاسقون». (18)
یعنی:عبد الله بن عمر گفت:وقتی که عبد الله بن ابی-رئیس منافقان-مرد، پسرش عبد الله نزد رسول خدا(ص)آمد، آن حضرت پیراهن خود را به او داد و فرمود:پدرت را در آن کفن کن، آنگاه پیغمبر اکرم برخاست که بر جنازه عبد الله بن ابی نماز بخواند، عمر دامن وی را گرفت و گفت:یا رسول الله آیا میخواهی بر جنازه او نماز بخوانی، در حالی که او منافق است و خدا ترا از استغفار برای منافقان نهی کرده است؟!
حضرت فرمود:خدا مرا درباره استغفار برای منافقان مخیر کرده و گفته است:«استغفرلهم اولا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم»یعنی برای منافقان استغفار بکن یا نکن اگر هفتاد دفعه برای آنان استغفار کنی خدا آنان را نخواهد بخشید و من بیشتر از هفتاد دفعه برای او استغفار خواهم کرد.
عبد الله بن عمر میگوید:پس رسول خدا بر جنازه عبد الله بن ابی نماز خواند و ما نیز با او نماز خواندیم، آنگاه این آیه نازل شد.«ولا تصل علی احد منهم مات ابدا و لا تقم علی قبره انهم کفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فاسقون».(توبه/84)
یعنی بر جنازه هیچیک از منافقان نماز نخوان و بر قبر او نایست، زیرا آنان به خدا و رسول او کافر شدند، و مردند در حالی که کافر بودند.
این شأن نزول چند نقطه ضعف دارد بدین شرح: 1-شأن نزول مزبور عمر را عالمتر از رسول اکرم(ص)به احکام خدا معرفی کرده است، زیرا طبق این نقل، عمر میدانست نماز خواندن بر جنازه منافقان، مخالف رضای خداست، ولی رسول خدا نمیدانست!نعوذ بالله.
2-این شأن نزول میگوید:پیغمبر اکرم(ص) فرمود:خدا مرا مخیر کرده است که من برای منافقان استغفار کنم یا نکنم، آنجا که در قرآن گفته است:«استغفر لهم اولا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم»(توبه 80)در حالی که معنای آیه این نیست که رسول اکرم مخیر است برای منافقان استغفار بکند یا نکند، بلکه معنای آن این است که تو برای منافقان استغفار بکنی یا نکنی برای آنان فرق ندارد و حتی اگر هفتاد دفعه برای آنان استغفار کنی خدا ایشان را نخواهد بخشید و این معنایش مخیر کردن آن حضرت نیست.
ناقلان این شأن نزول توجه نکردهاند که اگر این نقل صحیح باشد، لازمهاش این است که پیغمبر اکرم(ص)نعوذ بالله قواعد کلام عرب را نمیداند و نمیتواند معانی قران را درست بفهمد!نعوذ بالله.
3-ابن شأن نزول میگوید:رسول خدا(ص) فرمود:خدا گفته است:اگر هفتاد دفعه برای منافقان استغفار کنی خدا آنان را نمیبخشد و من بیشتر از هفتاد دفعه استغفار میکنم تا خدا آنان را ببخشد.در حالی که معنای«ان تستغفر لهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم»این نیست که اگرهفتاد دفعه استغفار کنی خدا آنان را نمیبخشد، ولی اگر بیشتر از هفتاد دفعه استغفار کنی خدا آنان را میبخشد، زیرا کلمه«سبعین»در اینجا کنایه از کثرت است و معنای آیه این است که اگر به تعداد بسیار زیاد هم برای منافقان استغفار کنی، خدا آنان را نمیبخشد، اگر چه این تعداد، هزارها و هزارها باشد.
ناقلان این شأن نزول در اینجا نیز رسول خدا(ص)رانعوذ بالله بیاطلاع از ادبیات عرب و ناآگاه از مفاهیم قرآن نشان دادهاند!
مسلما اینگونه شأن نزولها ساختگی است و گرایشهای گروهی سبب شده است که امثال این مطالب ساخته شود و منتشر گردد.گروهی که میکوشیدهاند در هر مناسبتی برای خلفاء فضائلی بسازند که مقام آنان را در اجتماع بالا ببرند، اینگونه شأن نزولها را ساختهاند و به تالی فاسدهای آن نیندیشیدهاند.
آنان هنگامی که غرق در عشق خلیفه بوده و خواستهاند برایش فضیلتی بسازند و او را عالم به احکام خدا نشان دهند، نتوانستهاند بفهمند که این سخن آنان اهانت به رسول خدا(ص)میباشد و مستلزم این است که آن حضرت از احکام خدا اطلاع نداشته و از قواعد زبان عرب و مفاهیم قرآن بیخبر بوده است.
در صحیح بخاری از پدر سعید بن مسیب شأن نزولی برای آیه«ما کان للنبی و الذین آمنوا ان یستغفروا للمشرکین و لو کانوا اولی قربی من بعد ما تبین لهم انهم اصحاب الجحیم(توبه/113) بدین گونه نقل کردهاند: «عن سعید بن المسیب عن ابیه قال:لما حضرت ابا طالب الوفاة دخل علیه النبی و عنده ابو جهل و عبد الله بن ابی امیه فقال النبی:ای عم قل:لا اله الا الله، احاج لک بها عند الله فقال ابو جهل و عبد الله بن ابی امیه یا ابا طالب اترغب من ملة عبد المطلب؟فقال النبی لاستغفرنّ لک ما لم انه عنک فنزلت:«ما کان للنبی و الذین آمنوا ان یستغفروا للمشکرین و لو کانوا اولی قربی من بعد ما تبین لهم انهم اصحاب الجحیم» (19)
یعنی:سعید بن مسیب از پدرش نقل میکند که گفت:هنگام وفات ابو طالب، رسول خدا(ص) بر وی وارد شد، در حالی که ابو جهل و عبد الله بن ابی امیه نز او بودند، آن حضرت فرمود:ای عمو بگو:لا اله الا الله تا من نزد خدا برای توبه وسیله آن احتجاج کنم، ابو جهل و عبد الله بن ابی امیه به ابو طالب گفتند:آیا میخواهی از دین عبد المطلب یعنی شرک دست برداری؟پیغمبر اکرم فرمود: من برای تو استغفار خواهم کرد مگر ینکه از آن نهی شوم، پس آیه مزبور نازل شد که میگوید: برای پیغمبر و مؤمنان سزاوار نیست برای مشرکان استغفار کنند، اگر چه آن مشرکان از خویشان آنها باشند، پس از آنکه برای آنان معلوم شود که آن مشرکان اهل آتش هستند.
مقصود آنانکه این شأن نزول را نقل کردهاند این است که بگویند:ابو طالب مشرک از دنیا رفته و اهل جهنم است، به دلیل اینکه در این آیه خدا پیغمبر و مؤمنان را از استغفار برای مشرکانی که معلوم باشد اهل جهنم هستند نهی کرده است و چون آیه مزبور به قول آنان در شأن ابو طالب نازل شده است، طبعا او مشرک از دنیا رفته و برای رسول خدا(ص)و مؤمنان روشن شده است که او اهل جهنم خواهد بود.
این شأن نزول هم ساختگی و غیرقابل قبول است، زیرا: اولا:وفات جناب ابو طالب سه سال قبل از هجرت بوده است. (20) در حالی که آیه مزبور در سوره برائت است که سال نهم هجرت نازل شده است، بنابراین وفات ابو طالب دوازده سال قبل از نزول این آیه بوده است و از اینرو ممکن نیست این آیه مقارن وفات ابو طالب نازل گشته و ابو طالب مورد نزول آن باشد.
و ثانیا:ابو طالب طبق اظهارات خود به نبوت رسول خدا(ص)ایمان داشته و مسلمان از دنیا رفته است و از جمله اشعار او در شأن رسول اکرم(ص)این شعر است:
الم تعلموا انا وجدنا محمدا
نبیا کموسی خط فی اول الکتب (21)
یعنی مگر نمیدانید که ما محمد را پیغمبر میدانیم مانند حضرت موسی و نبوت او در اولین کتاب آسمانی نوشته شده است.
از این گذشته ابو طالب فرزندش حضرت علی را به پیروی از رسول اکرم(ص)تشویق میکرد و به وی میگفت:انه لم یدعک الا الی خیر فالزمه. (22)
یعنی محمد(ص)ترا دعوت نمیکند مگر به سوی خیر، پس از او جدا نشو و به پیروی از وی پایبند باش اگر ابو طالب رسول خدا را قبول نداشت فرزندش را به پیروی از او دعوت و تشویق نمیکرد.
بنابراین شأن نزول مزبور نیز ساختگی است و باید گفت:آن را بر مبنای گرایشهای گروهی ساختهاند و گروهی که از حضرت علی(ع)کینه در دل داشته و نتوانستهاند به طور صریح و مستقیم از خود وی عیبجویی کنند، به پدرش تهمت زده و این تهمت را به آیه قرآن مربوط کردهاند تا بیشتر مورد توجه واقع شود و افراد ساده لوح بیشتری آن را باور کنند و در حقیقت این یک نوع عقدهگشایی و انتقامجویی از امیر المؤمنین(ع)است که به وسیله کینهتوزان حسود و احتمالا به دستور خلفای بنی امیه انجام شده است.
در تفسیر طبری و نیز و نیز در الدر المنثور، شأن نزولی برای کلمه«من الفجر»(بقره/187(بدین صورت نقل شده است:«انزلت و کلوا و اشربوا حتی یتبین لکم الخیط الا بیض من الخیط الاسود و لم ینزل«من الفجر»فکان رجال اذا ارادوا الصوم ربط احد هم فی رجلیه الخیط الا بیض و الخیط الاسود فلا یزال یأکل و یشرب حتی یتبین له رؤیتهما فانزل اللّه بعد«من الفجر»فعلموا انما یعنی اللیل و النهار». (23)
یعنی:آیه مزبور که میگوید:در شبهای ماه رمضان بخورید و بیاشامید تا وقتی که رنگ سفید فجر از سیاهی شب شناخته شود نازل شد، ولی کلمه«من الفجر»در آن نبود، پس مدتی بعضی از مردم که میخواستند بدانند در شب ماه رمضان تا چه وقت میتوانند غذا بخورند، به یک پای خود ریسمان سفید و به پای دیگر ریسمان سیاه میبستند و مشغول خوردن غذا میشدند و به آن دو ریسمان نگاه میکردند تا ببینند چه وقت ریسمان سفید از ریسمان سیاه شناخته میشود تا دیگر غذا نخورند، آنان نمیدانستند که مقصود از «الخیط الابیض»سپیده فجر صادق است، پس بعدا خدا کلمه«من الفجر»را جداگانه نازل کرد تا معلوم کرد که مقصود از«الخیط الابیض»فجر صادق است نه ریسمان سفید.
کسانی که این شأن نزول را برای کلمهذمن الفجر»ذکر کردهاند توجه نداشتهاند که لازمه گفته آنان نسبت دادن چهل به خداوند است، زیرا طبق نقل آنان نعوذ باللّه خدا اول نمیدانسته است که باید کلمه«من الفجر»در آیه مزبور باشد، و بدین سبب آیه یاد شده را بدون کلمهذمن الفجر» نازل کرد، و بعدا که مردم مدتی سرگردان بودند و نمیدانستند در شبهای ماه رمضان تا چه وقت میتوانند غذا بخورند و برای دانستن آن به پاهای خود ریسمان سفید و سیاه میبستند و بیوقفه در حال غذا خوردن به آن دو ریسمان نگاه میکردند تا وقتی که با روشن شدن هوا ریسمان سفید از سیاه شناخته میشد * آنگاه غذا نمیخوردند و بعد از مدتی که مردم این عمل را انجام دادند، تازه خدا دانست که آیه مزبور کلمه«من الفجر»را کم دارد و آن را جداگانه نازل کرد تا در آیه درج شود و مردم از سرگردانی بیرون بیایند!
میبینیم که این راویان خبر تا چه درجه از نادانی و گستاخی پیش رفتهاند و چگونگی با وحی الهی بازی کردهاند و سرانجام چه خدایی را معرفی کردهاند که نعوذ باللّه نمیداند وحی را با چه کیفیت و کمیتی و با چه الفاظ و عباراتی باید نازل کند!!
اینگونه شأن نزولها با اصول اعتقادی اسلام و با حقایق قرآن و با مبانی خداشناسی فطری و عقلانی مخالف است و از اینرو باید به عنوان شأن نزولهای ساختگی شناخته شود.
از این پنج نمونه از شأن نزولهای ساختگی که نقل شد، روشن میگردد که ساختن شأن نزولهای دروغ برای آیات فرآن نزد گروهی از راویان بی پروا کاری مجاز بوده است و آنان طبق سلیقههای شخصی یا گرایشهای گروهی و اغراض سیاسی یا انگیزههای دیگر، شأن نزولهایی برای آیات قرآن جعل کرده و منتشر میساختند.
(*)اگر بگوییم:مسلمانان در سحرهای ماه رمضان در تاریکی مطلق غذا میخوردهاند که این قابل قبول نیست و اگر بگوییم:زیر نور چراغ یا شمع غذا میخوردهاند که حق هم همین است، در این صورت از همان اول که شروع به خوردن غذا میکنند ریسمان سفید از سیاه شناخته میشود و نیازی نیست که ضمن غذا خوردن بیوقفه به ریسمانها نگاه کنند تا ببینند چه وقت با روشن شدن هوا ریسمان سفید از سیاه شناخته میشود.
بعلاوه چرا ریسمانها را به پاهای خود میبستهاند، با اینکه اگر ریسمانها روی زمین هم باشند در فضای روشن سفیدش از سیاه شناخته میشود؟معلوم نیست سازندگان این داستان میخواستهاند چه بگویند؟!
(1)-اصول کافی، ج 1، ص 62، حدیث ا و نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه 201 و خصال صدوق، ص 255، حدیث 131 و غیبت نعمانی، ص 75، حدیث 10 و تحف العقول، ص 131، چاپ نجف و تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی ص 142 و 143 چاپ نجف.
(2)-تذکرة الخواص، ص 143.
(3)-تفسیر امام فخر رازی، جزء 5، ص 112.
(4)-تفسیر آلاء الرحمان، علامه محمد جواد بلاغی، ج 1، ص 162.
(5)-تفسیر المیزان، استاد علامه طباطبائی، ج 2، ص 50.
(6)-تفسیر منسوب به علی بن ابراهیم قمی، ج 1، ص 66، چاپ دار الکتاب قم.
(7)-تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 220، چاپ دار المعرفه بیروت، و الدر المنثور، ج 1، ص 197.
(8)-الدر المنثور، ج 1، ص 198، طبع 6 جلدی.
(9)-تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 214.
(10)الدر المنثور، ج 1، ص 197.
(11)-همان مأخذ ج 1، ص 179، و تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 220.
(12)-الدّر المنثور، ج 1، ص 198.
(13)-سنن بیهقی، ج 4، ص 201.
(14)-تفسیر طبری، جزء 5، ص 230.
(15)-همان مأخذ، جزء ص، ص 228-229.
(16)-تفسیر الدر المنثور، ج 2، ص 203 به نقل از ابن فهر و ابن عساکر.
(17)تفسیر طبری، جزء 5، ص 228.
(18)صحیح بخاری، جزء 6، ص 86 چاپ مصر.
(19)-همان مأخذ، ص 87.
(20)-سیره ابن هشام، ج 1، ص 416.
(21)-همان مأخذ، ص 352.
(22)-همان مأخذ، ص 247.
(23)-تفسیر طبری، جزء 2، ص 172 و الدر المنثور، ج 1، ص 199.